-
بحران در مدیریت بحران
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 18:24
در این مدت روزنامه های بسیاری را خواندم و به وب لاگهای متعددی سر زدم .بسیاری ابراز تاسف کردند، برخی به دنبال مقصر بودند ، عده ای کمک می کردند و دوستانی هم از تکرار حرفها خسته بودند و به نوعی به روند این واکنش ها اعتراض داشتند …. …. واکنشهای موجود به بحران دو سطح را شامل می شود ، سطح نخست ، واکنشهای هیجانی است . نظاره...
-
کمکهای مردمی
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 22:53
چه اتفاقی در حال افتادن است ؟ اتفاقی غیر منتظره و ناگهانی پیش آمده … مرگ عجیب ترین و وحشتناک ترین پدیده بر شهری سایه افکنده …بچه ها و پدر و مادرانی زیر آوار مانده اند ….جسدها از هم پاشیده شدند ،بیماری زندگی بازماندگان را تهدید می کند ، فریاد کمک از هر گوشه ای شنیده می شود ، باید کمک کنیم …. چرا کمک می کنیم ؟ بقای گونه...
-
همیشه یک جور اتفاق می افتد
شنبه 6 دیماه سال 1382 09:40
ارگ بم جاودانه شد ، زلزله برای مکانی تاریخی پیوندی است با تاریخ هزاران سال بعد .... زنان گریه می کنند و البته کمک هم می کنند ولی مردان ، لاریجانی و امثالهم .....مثل همیشه ابزارگرا و فرصت طلب ..جان انسانها کمترین بها برای آنان است تا پله های ترقی را از روی آوارها و جسدهای بی جان ...همیشه یک جور اتفاق می افتد ... باز هم...
-
رنوی طنز !
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 22:34
(در ادامه ) فکر نمی کردم تا این حد بهش وابسته باشم ، می گفتم ، دیگه می تونم تنها باشم ، که تنها تکیه گاهم تنهایی ،…..نمی دیدم همراهی اش را …و تو نیستی که ببینی غمگینی ام را….. دلم برای دلت تنگ شده ..- دلی سفید و برفی - گرچه گاهی چرکین هم می شدی اما هر رنگی که بودی دوستم داشتی، نگو نه !، مطمئنم که دوستم داشتی ، هیچ وقت...
-
غمگینم
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 01:09
خیلی سخته بیای ببینی اون که دوستش داری دیگه نیست ، نمی تونم باور کنم که این طور ناگهانی ، بدون خداحافظی ،رفته . تنها همراهم بود ، تنها شاهد لحظه های خوشی و نا خوشی …. اولین کسی که خبر قبولی ام تو کنکور شنید، ...اولین کسی که رازهام و براش گفتم ....فقط او می تونست قدمهای پرغرور منو تحمل کنه از برگشتن یار و ... اون روزی...
-
نشد
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 22:28
نشد !! اون جوری که می خواستم نشد ! نمی دونم چرا توهم برم داشت ، فکر کردم دارم حرف تازه می نویسم ، یا دست کم جور تازه ای می نویسم …..خوب شد بازخوردهایی هستند که توهم زدایی بشه ، وگرنه فاجعه ….. بالاخره هر شدنی ، نشدنی هم دارد …..
-
سر لوحه ی تغییر
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 21:08
ساعت 12 شب بود ،…..وبلاگ مریم رو خوند و کامپیوتر رو خاموش کرد ….. روی تختش دراز کشید و زل زد به آسمون . دیشب تصمیم گرفته بود تا از امروز زندگی دیگه ای شروع کنه ....هر شب همین طور می گذشت ..اول از دست خودش عصبانی می شد ، چند تا بد و بیراه می گفت و می خوابید ....اما امشب شب یلدا* بود ،.... نیاز به تغییر داشت ...بلند شد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1382 00:42
بسیاری روزمرگی را نکوهش می کنند اما بر این باورم که روزمرگی هم می تواند انتخابی باشد برای بودن ....اما برخی دیگر گرچه روزمره اند ، آن را انتخاب نکرده اند ، می خواهند شدن را تجربه کنند ...اما نمی دانند چگونه ؟ مدتهاست به این می اندیشم ، شکاف بین خواست و عمل چگونه پر می شود ؟ بسیاری از آنان که خواسته اند و توانسته اند ،...
-
امکان تغییر
جمعه 28 آذرماه سال 1382 00:28
تو می دانی که آرزوهایت فقط آرزو هستند ، آن گونه که می خواهی رفتار نمی کنی و حتی احساس هم نمی کنی .از تکرار خسته ای ، احساس فشار می کنی ، اما نمی دانی اشکال از کجاست .تحمل رنحها را بر خویش هموار می کنی اما لذتی نمی بری .به تغییراتی بزرگ می اندیشی ولی در برداشتن گامهایی کوچک هم ناتوان هستی ، چرا ؟
-
درد،خواست ،شدن
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 21:03
همچنان که به سوالهایش می اندیشید ، با دوستانش در دهکده هم صحبت می کرد.یکی از دوستانش - تو - از وضع موجود راضی نبود …یک رنگی دهکده آزارش می داد..تکرار دیروز در امروز و فرداها …حکیمان می گفتند پیام آوران او را گمراه کرده اند ...اما تو دلش نمی خواست به پیام آوران بپیوندد ، از زمانی که به دهکده آمده بودند جز بحث بر سر...
-
عادت و روزمرگی
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 22:39
به نظر او روزمرگی بیماری نبود .اگر روزمرگی درد بود ، چرا مبتلایان شکایتی نمی کردند ؟! …حکیمان استدلال می کردند که دهکده آرامش دارد ...و اهالی آرامش می خواهند ...آنها می گفتند ، مگر پیام آوران چه می کنند …..آنها هم به شدن عادت کرده اند....پر بیراه هم نمی گفتند ....به نظر او هم دوستانش در سفینه ی شدن به نوعی عادت دچار...
-
او هم بیمار شد ؟
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 23:19
طاعون روزمرگی .. این ر ا فقط پیام آوران می گفتند ،اهالی دهکده روزها را از پی هم می گذراندند…کار می کردند …نگران هم می شدند ...غم شکم و زیر شکم ….روزی یکی ا ز پیام آوران به میان اهالی رفت پیام آوران دیگر او را سرزنش کردند. نگران بودند،نکند او هم گرفتار طاعون شود ….اما ، او روزهای دیگر هم همراه ایشان شد ...روزها گذشتند...
-
طاعون روزمرگی( ۲)
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 00:23
روزی که پیام آوران از میان دهکده ای عبور می کردند ..از دیدن ساکنان دهکده تعجب کردند ...چشمها تهی ... نگاه ها مات... سرها در گریبان ...انبوه جسدهایی بی تحرک ...ساکنانی که تنها یک بار می شدند ..و پس از نخستین شدن فقط یک بود را تجربه می کردند ….پیام آوران که همیشه در حال حرکت بودند ، با چشمانی گردشده سکون ساکنان را نظاره...
-
طاعون روزمرگی( ۱)
شنبه 22 آذرماه سال 1382 23:37
گویند روزی پیام آوری از گوشه ای از زمین همراه با پیام آورانی دیگر بر سفینه ی شدن سوار شدند، در فضاهای گوناگون گشتند تا پیامی را برای خود بیابند…. گر چه هر لحظه در ادامه ی راه تردید می کردند اما از تجربه ی شدن باز نایستادند … هر یک ماجرایی متفاوت را تجربه می کرد ، از این رو هریک پیامی داشت تا روایت کند …روایتهایی...
-
شدن(۱)
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 23:58
بلوری تو ، تو دریایی، چرا مرداب می مانی ؟ رها کن قصه ی ماسه فسونی نو به آهن زن س.م . و.ش
-
دروغ (۴)
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 22:54
How to tell a lie Trust your gut: don't do it Why not? See the short answer above جرات و جسارت : gut ٍEnd
-
من و چهارشنبه ( ۳)
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 23:17
استاد : موضوع درس امروز ، نگرش است ، نگرش *.. خوب ، مثلا اگر من به شما این جمله ی ناتمام را بگم شما چی می گید …….من از مرد بودن احساس ……… و یا از زن بودن احساس ………. تویه کلاس بحث شد . یکی می گه ( که من باشم ) من از مرد بودن احساس حقارت می کنم !!! ……….. استاد : خوب ! داری فرافکنی می کنی ؟ دانشجوی دختر : اما ، من از زن...
-
من و چهارشنبه ( ۲)
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 22:39
در ادامه ساعت ۱۲:۳۸ مدرسه خوب خیلی دیر نرسیدم ……بچه ها دارن با یه قوطی پلاستیکی فوتبال بازی می کنند . … -بیاید سر کلاس ……زود باشین ….. عرفان …بدو .. این بچه ها با یه دنیا شیطنت خیلی دوست داشتنی اند اگه بخوام لحظه هاشون تعریف کنم مثنوی هفتاد من می شه باشه برای بعد ….. ساعت 14:10، صف اتوبوس امروز چه خبر همه جا شلوغه ....
-
من و چهارشنبه
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 20:12
ساعت 12:20 ، میدان توپخانه هوا خیلی کثیفه . سوز باد با قطره اشک تو چشمام داره می جنگه . می خواد ثابت کنه زمستون نزدیکه . بالاخره هم موفق می شه. . دیرم شده . پس تاکسی … - سپه ، چهارراه سپه …. نخیر امروز ، از اون روزاست …..یه پسره ، پشت سرم هی داره وزوز می کنه …..بابا من دوست نمی خوام ……راستی شاید هم بخوام ……اما نه ،...
-
گستره ی خودفریبی
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 18:55
در ادامه : از باور فروید که عملکرد مکانیسمهای انطباقی ( دفاعی* ) در تحریف واقعیت را برای سازگاری لازم می دانست تا کمال گرایانی که این فریب را ضروری نمی دانند، راه درازی طی شده است . اما ، همگی بر این باورند که اگر گستره ی خودفریبی بیشتر از دیگر فریبی نباشد ، به همان اندازه است . از تصورات قالبی*و نظریه ی تلویحی...
-
دگرگونی صادقانه !
جمعه 14 آذرماه سال 1382 11:27
( سر آن ندارم ، سوالهایی که مطرح کرده بودم را به تفصیل پاسخ دهم ، که تنها اشاراتی کوتاه را کافی می دانم . ) در چه شرایطی فرد دروغ می گوید ؟ 1) زمانی که فرد احساس ناامنی کند ،به دروغ متوسل می شود . در واقع دروغ آرام بخشی است که گرچه تاثیری کوتاه مدت اما سریع دارد . 2) در شرایطی که فرد احساس کند به انداره ی کافی خوب...
-
خالی بند !
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 22:43
س ) خالی بند ، این لقب یکی از دوستان است . در بیشتر اوقات ، به بیشتر آدمها و حتی به خودش هم دروغ می گوید . جند ماه پیش از دانشگاه اخراج شد و برای این که موضوع فاش نشود ، برگه های انتخاب واحد دانشگاه را جعل کرد و به این ترتیب ، هنوز عنوان دانشجو را حفظ کرده است . هر وقت علت دروغهایش را می پرسم ، جوابی نمی دهد .البته ،...
-
در یادمان نخستین شدنم!
سهشنبه 11 آذرماه سال 1382 01:15
هزاران هزار لحظه پیش از این با تمام وجود هستی خویش را فریاد زدم. من متولد شدم. ناگزیر به انتخاب تولد بودم. این انتخاب تداوم یافت. اما ناچار به استمرار این انتخاب نیستم. تولد یا مرگ؟ تولد؟ آیا بی بهانه می توان زیست؟ نه! بیش از این بی بهانه نمی توان بود. ناگزیر به انتخاب مر گ هستم. اما آیا بی بهانه می توان مرد؟ نه! پس...