-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 22:21
هر آینه اگر تسلیم توهم خویش شوی تو را به تصلیب خواهند کشید و مسیح تسلیم شد !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 خردادماه سال 1383 13:28
من از تمامی شب تاریک ترم من به ماه آویزان و از مهتاب گریزانم
-
هستم من هنوز
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1383 20:38
دو هفته شد! کارهای دانشگاه رو انجام دادم … امتحان ها هم خوب شد … نمره ی ناتمام ترم پیش هم به کمک دوست نازنینم تمام شد … همه چیز راحت تر از اون چیزی بود که فکر می کردم .. بی دلیل و بی سبب سخت می گیرم من … اون قدر دوست دارم یک کاری رو خوب انجام بدم که اصلا انجامش نمی دم … این قدر تپه های کوجولو رو بلند فرض می کنم که...
-
آنچه بر من گذشت
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 16:27
پرده ی اول : دوران پر مشقت تحصیلات تکمیلی تا اونجا که یادمه دوسال پیش ، کارشناسی رو تموم کردم .... اما نمی دونم چرا توهم نقصان برم داشت .... راه افتادم دنبال تکمیلش و حالا داره کامل می شه ..... و در حال حاضر ترم سه هستم .... گر چه ۱۴ واحد دارم اما انگار کل ۲۸ واحد رو با هم گرفتم .... تمام نمره های ترم پیش ناتمام است...
-
سلطه جویی / پذیری یک روی دو سکه !
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1383 20:43
دیروز با بر و بچه ها تصمیم گرفتیم بریم سینما . سارا و دوست پسرش - علی - بعد از کلی مشورت تصمیم گرفتند که همراه ما باشن ..... سارا طبق معمول مریض بود و اخمهاش در هم ... پسرک بینوا هم زیر بازوی خانوم رو گرفته بود که عش نکنن .... بیچاره همیشه در رکاب خانوم است و آماده به خدمت . هر چی نظر دوستم را پرسیدم که چی دوست داری...
-
اسارت در منطق
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 11:27
این روزها که درگیر پایان نامه و انتخاب استاد راهنما و این حرفها هستم ... به خوبی می بینم که مدیران آموزشی چگونه با بند منطق اعصا مرا در زیر شلاقهای استدلالهایشان به هم می ریزند . ... در ادامه نمونه های سلطه گری به واسطه ی منطق را در زندگی روزمره ی خویش مشاهده می کنیم . مشاوران تحصیلی به کمک منطق به دانشجو القا می کنند...
-
حق داریم در تصمیم گیری غیرمنطقی باشیم
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 09:46
منطق فرایندی استدلالی است که می توانیم از آن برای قضاوت در مورد خودمان یا دیگری استفاده کنیم . اما هر استدلال منطقی در عمل به همان نتیجه ی منطقی منجر نمی شود . مسئله ی اساسی برخورد منطقی در حوزه ی احساسات و هیجانات است . گزاره ها از نظر منطقی یا ارزش درست دارند یا غلط . گر چه منطق فازی از این سیاه و سفید فراتر می رود...
-
چیز خاصی نیست ، نخونش
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 21:59
رفتم کوه ..... اما چیزی برای گفتن ندارم !! انگار که یا باید حرف زد و یا عمل کرد ..... و این بار حرفی نبود .... تلاشی نمی کنم چیزی بگویم و یا بنویسم ..... شاید دیگر ننویسم .....دوست دارم شورش کنم بر خویش !! چرا ؟؟ خودم هم نمی دانم !! هیچ وقت ندانسته ام این میل خودتخریبی از کجا می آید ..... تو می دانی ؟؟ گر چه مدتی است...
-
بزرگراههای ناشناخته
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1383 00:00
دنیای دیوانه ای که در آن زندگی می کنیم و من امروز آنرا ترک خواهم گفت در پی آفرینشی دیگر ..... ما مردم دیوانه بازیگریم هر گاه بر فراز قله ای پا می گذارم ناگهان چون تپه ای به نظرم می آید به خود نهیب می زنم باید از جا تکانش دهم ؟؟؟؟* * آهنگی از رونی جیمز دیو و البته با اندکی ویرایش !
-
لاک پشت تر از همیشه
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 22:35
بلاگ اسکای قطع شده .... اون هم در بدترین موقع .... اما در بهترین موقع از کما در می آید .... اون وقت تلفن من هوس می کند که خراب شود ....... در این گیر و دار چند روزی را طاقت می آورم اما دیگر به مرز جنون می رسم گر چه فرمانروای آن سرزمینم اما هیچ دوست نداشتم از سرزمین مجنون پا به این دنیای خردورزان بگذارم ...... از این...
-
بهترین / بدترین موقع
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1383 11:57
درست در بدترین موقع ممکن ، بلاگ اسکای گم می شه ... و البته در بهترین موقع دوباره پیدا می شه .... اون وقت درست در همین بهترین موقع .... در بدترین موقع ممکن تلفن من قطع می شه . وب لاگم پیدا شده اما من گم شدم ......
-
من چهل ساله شدم
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1383 01:35
بیست سال پیش ، آن زمان که دنیای بزرگسالان را فتح کردم ، سودای جنگ داشتم با سرنوشت خویش . جهان میدان مبارزه بود و سرنوشت حریفی قدر . سالها گذشت و من یک سر مبارزه کردم با هر آنچه پیش آمد . چه جنایتها که نکردم و چه شکنجه ها که بر خویش روا نکردم تا بگویم نمی خواهم این طور باشد . گمان می کردم که باید جنگید که هیچ چیز...
-
م ر ی م قاط زده !!!
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1383 01:49
روز اول که وارد دانشگاه شدم ، دل من پر بود از آرزوهایی رنگارنگ ، پر از تکاپو و جنبش ، نه از این که به دانشگاه اومدم و دانشجو شدم ، نه از این که شاخ کنکور رو شکستم که اصلا شاخی نبود ، قرار بر این بود که درس بخونی و قبول بشی ، من هم درس می خوندم و قبول شدم ، اما چرا دانشگاه ، بخشی از اون سرنوشت بود ، اما دوست نداشتم برم...
-
صورتی ، خاکستری ، سپید
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 13:05
از تکلیف خوشم نمی اومد . از هر چیزی که بوی اجبار می داد . پیک شادی هم از آن تکالیف اجباری ناخوشایند بود . با این همه از لحظه ای که پیک به دستم می رسید ، نگران انجامش بودم . از همان لحظه ای که پیک را می گرفتم ، هنوز به خونه نرسیده ، شروع می کردم به نوشتن و همون روز تموم می شد . و انگار باری را بر زمین می گذاشتم . از...
-
روابط جنسی
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 00:32
روابط جنسی پیش از ازدواج آری یا نه ؟
-
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1383 00:47
مدتی بود که نگاهش نکرده بودم ، می دیدمش ، اما نمی تونستم نگاهش کنم ..... این بار هم مثل همیشه نشستم رو به روش ، سرم پایین بود ، دزدکی و زیرچشمی نگاهش کردم اما باز هم نتونستم زل بزنم تویه چشماش ، گر چه دلم براش خیلی تنگ شده بود...حرفهای ناگفته ای بود که فقط می خواستم از زبان نگاهش بشنوم ...... اما هر چه کردم ، نتونستم...
-
آفُرینش من ؛زنگ تفریح زندگی
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 23:30
زنگ تفریح همچنن ادامه دارد ، .... سینما ، کافی شاپ ، دیدار دوستان قدیم و گردگیری خاطراتی که زیر تلی از فراموشی رنگ باخته بودند ..... اما ، انگار حافظه ام را از دست داده ام ، پیشتر ها هر لحظه ای با تمام جزییاتش در انبار این حافظه ذخیره می شد اما ، دیگر هیچ چیز را به خاطر نمی آورم که هر بار می آفرینم ..... هر بار که در...
-
ماه عسل
شنبه 8 فروردینماه سال 1383 22:38
امروز رفتیم کما ، مهمون هم داشتم ، کافی شاپ هم بسته بود !!!! به هر حال زنگ تفریح خوبی است !! عنکبوت تازه داماد آشفته به تار عنکبوت ماه عسل شان برگشت . دیشب خوش گذشته بود ، اما امروز صبح لکه قرمزی روی شکم او دید . آن روز عصر حرفی نزد ، تا آنکه مخلوط مگس را سرکشیدند . عنکبوت ماده دست انداخت دور گردن او . زیادی ساکتی ؟...
-
زنگ تفریح
جمعه 7 فروردینماه سال 1383 14:21
¤هی برو ماه ماه ماه کولی ها اگر سر رسند از دلت انگشتر و سینه ریز می سازند . ماه کولی سرگردان و رقصان به ما می نگرد . چشمانش آینه ای است که زندگی در آن پیداست ؛ حسرت و ناکامی ، شادی ، تنهایی ، عشق ..... و در یک کلام انسان در جادوی بیداری میان دو رویا . ماه کولی ، موسیقی نقشی است که در آن آینه دیدم ... * ¤ امروز تصمیم...
-
بی اعتقادی هم اعتقادی است
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 15:29
این باور که زندگی سراسر جبر است ، واقعیت نیست ، فریبی است که واقعیت را پنهان می کند ، این واقعیت که نه جبر و نه اختیار هیچ یک وجود ندارد . این باور که خدا - خدا را شکر !- مرده است ، واقعیت نیست ، گر چه باور به این خدا هم فریبی بیش نیست . واقعیت این است که معنای بودن می تواند مستقل از این خدا باشد . جاودانگی به هیچ کار...
-
مخفی آشکار
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 10:39
من یه ماشین دارم ،تازه خریدنش می ترسم دزد ببرتش واسش سوئیچ مخفی گذاشتم همه ماشین ها از این سوئیچ ها دارن ، اونجا زیر فرمون ... یه خورده بگردی ، پیداش می کنی هر جا می خوام برم ، ماشینم رو می برم اما هلش می دم تو می دونی سوئیچ مخفی ماشین من کجاست ؟؟؟ از کتاب نانوشته ی رنوی طنز اثر خنگول مخ طلا
-
خر تو خر
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1383 16:08
این چه بساطی است که گشته مگر ؟ ممکلت از چیست شده محتضر ؟ موقع خدمت همه مانند خر جمله اطباش به گل مانده در به به از این ممکلت خر تو خر نیست به دزدی شما در جهان کیست که خر کرده شما را چنان چیست که خفتند همه بیگمان وه به شما ای همه افتادگان به به از این ممکلت خر تو خر مادر بیچاره فتاده علــــــــیل دخترک اندر پی هر کج...
-
بهار سپید
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 09:48
نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار
-
وحشیانه زیستن
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 16:10
یعنی پذیرش !!! وقتی مرگ رو باور کنی ، اون وقت حس می کنی که این لحظه ، لحظه ی آخره ، اون رو با تمام وجود زندگی می کنی چون عاشق زندگی هستی ، اگر عاشق زندگی باشی و مرگ رو دوست نداشته باشی ، غصه می خوری !!! حسرت می خوری به لحظه های رفته !! و آه می کشی.. اگه مرگ رو دوست داشته باشی و زندگی رو نخواهی ، لحظه ها رو از دست می...
-
مرگ زمستان
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 09:57
این روزها از سال نو می گویند ، از سالی که نیومده ... اما سالی که گذشت ، چی ؟ این ۳۶۵ روز گذشته ، هر لحظه اش یک رنگ بود ، خاکستری ، سیاه ، آبی ، زرد ، قرمز ، سبز..... عشق و مرگ و جدایی ...... هنوز تا سال نو خیلی مونذه ...... چندین هزار تانیه ..... همیشه لحظه ها را از دست می دهیم ، یا آن قدر دیر می رسیم که بیات می شوند...
-
قصه های خنگول و منگول
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 16:14
اولی فکر می کنه دومی دوستش داره ، اولی دوست داره دوست داشته بشه ، وقتی به دوست داشته شدن فکر می کنه ، دلش قیلی ویلی می ره ، اولی دومی رو دوست داره ، چون فکر می کنه دومی دوستش داره !!! دومی ، اولی رو دوست داره چون فکر می کنه اولی دوستش داره ، اون عاشق دوست داشته شدنه ، ........ بی نهایت لحظه ی بعد اولی ، دومی رو دوست...
-
هیچ نبود
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 23:19
سرانگشتان بازیگوش باد در دستهایم گره خورد و چشمهای برکه آرام و صاف نگاهش را به من سپرد من نبودم او نبود واژه نبود تنها نگاههایی در هم تنیده و هزار شعر بی کلام در وسعت هذیانی ابدیت حامد ـ م زمستان ۸۲
-
مخ زنی و جاودانگی
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 11:33
باز هم آتش کشمکش دورنم شعله ور شده ، البته این بار رنجی نیست ، شاید هم مشکل از بی رنجی است !! همه چیز به نظر خوشایند است .... قبلن ها به دنبال دلیلی برای زندگی بودم ، دلیلی نبود ، همیشه دلیل را می تراشیدم و خوب هم بود ، اما این بار از خودم می پرسم ، چرا باید دلیل تراشی کنم ، دلیلی برای دلیل تراشی ندارم ، پس نمی کنم...
-
فریاد خاموش
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 23:27
چرایی رفتارهای خودتخریبی ، همیشه سوال بوده اند . پاسخهای زیست شناسانه ساده انگارانه به نظر می رسند و تحلیل این رفتارها در سطح روانشناختی و جامعه شناسی آن قدر پیچیده می شود که باز هم برای فهمیدن ناچار به ساده تر کردن می شویم . خودکشی ترجیح نبودن به بودن است و به نظر می رسد تنها تصمیمی است که سراسر اختیار است اما ، همین...
-
از نبودن تا شدن : مرگ ، نه مردن ، زندگی ، شدن
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 00:24
برای آنکه زندگی را سپاه می بیند ،خودکشی خط سپیدی است بر صفحه ی سیاه زندگی ـــ آیا این سیاهی در جوامع مدرن غلیظ تر شده ؟؟؟؟؟ـــــ خودکشی ، پایان دادن به رنج است . کسی که ادامه ی زندگی را دردناک و ناخوشایند می بیند ، میل به مرگ دارد . خودکشی رفتاری است در جهت کاهش رنج ، نه افزایش لذت . خودکشی ، ترجیح نبودن به بودن است ،...